محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

داستانهای پارسانامه (نی نی و ما)

یه کار جدید

همین چنددقیقه پیش یاد گرفتی دست بدی جگرم وبا من و مامان جون و پدرجون چند بار دست دادی  اینقدر ذوق کردم که نگوووو ...
31 ارديبهشت 1392

'گردشهای اکتشافی

پسر مامان گفتم گردشهای اکتشافی ولی با همین گشتنها کچلمون کردی مدام در حال اتیش سوزوندنی اینقدر شیطونی که نگوووو البته توی جمعهای شلوغ اروم میشینی وحتی گاهی غریبی میکنی و بغل هیچکس نمیری از 24میری روی حالت 4دست و پا از 27 هم نشسته انگشت شست پاتو میخوری و همچنین همون روز وقتی زنعمو سامره اومده بود دم دراومدی طرفمون و وقتی دیدی پله هست دستاتو گرفتی به پله اول و بعد هم پله ی دوم  وروی زانوهات بلند شدی شلوغ کردنهای شبانت کماکان ادامه داره و موقع خواب به تمام معنا کچلم میکنی و تازگیا شیر که میخوری وسطش غلت میزنی سینه خیز میشی ومثل ببعیا میخوای شیر بخوری اینم تعدای از اثار جرمت اولین دسته گلی که به اب دادی سیم...
30 ارديبهشت 1392

کانگورو میشویم +موشی میشویم

توی رو رو یک که میذاریمت قدم برنمیداری بلکه جفت پا میپری دو تا عکس از تو داخل رورویک از وقتی از سفر برگشتیم وقتی خودتو لوس میکنی یا تو وضعیت بدی قرارداری میشی مثل عکس زیر ...
30 ارديبهشت 1392

حکایت خاتون و خواستگارش

خاتونی را گفتند که دیرزمانیست بی شوی مانده ای گفت: ترسم از انست که ازدواج دست و پایم را فروبندد بزرگان اورا گفتند که مردیست صدرا نام ازاد منش و نیک سرشت با او صحبتی بنماو خاتون قبول کرد مدتی گذشت و ان مرد امد     چون خاتون و ان مرد هم صحبت شدند مرد روی به خاتون کرد و گفت: حجابت را رعایت کن بانو این چه وضعشه   وخاتون حساب کار دستش امد پس خواستگار را رد بنمود   و همچنان به انتظار بنشست   ...
30 ارديبهشت 1392

7ماهگیت مبارک نفسم

پسرم پاره تنم دوست داشتم این پست یه پست خیلی زیبا و شیرین برات باشه ولی نشد عزیزم فقط به همین بسنده میکنم که بگم تولد 7 ماهگیت مبارک عروسکم
17 ارديبهشت 1392

خاطرات اولین سفر راه دور+ممنون که قشنگ ترین نام دنیارو بهم هدیه کردی

سه شنبه شب هفته پیش راه افتادیم سمت شمال پارسال همین موقع بود که رفتیم شمال با عمومهدی و خاله زینب شما توی دلم بودی وامسال توی بغلم وهمسفرای امسالمون عمو محسن و عمو مهدی و عموایوب (اکیپ همیشگیمون) جگرم صبح رسیدیم به اپارتمانی که بابایی از طرف شرکت توی چالوس گرفته بودودوش گرفتیم وظهر رفتیم اکبرجوجه بعد هم رفتیم دریا وازونجا هم رفتیم  دور و اطراف رو گشتیم و بستنی خوردیم و سوار سورتمه شدیم دیگه تا اومدیم بریم خونه شب شد روز دوم رفتیم پارک تفریحی سی سنگان که به نظر من بهترین روز سفرمون بود اول رفتیم داخل نمایشگاه واقع در پارک بعد هم رفتیم والیبال بازی کردیم و اهنگ گذاشتیم و هرکی توپو از دست میداد باید میرفت وسط و میرقصید ی...
16 ارديبهشت 1392

عکسهای وروجک

توی این عکس سرت گرم بود به گل پشت سرت صدات که کردیم نگاه کردی ولی هنوز گلو ول نکردی   اینجا مامان جون داشت با موبایلش صحبت میکرد و راه میرفت تو هم همینطور ازین طرف به اون طرف نگاش می کردی بعد متوجه دوربین شدی طبق معمول اول تعجب کردی و بعد خندیدی اینجا داشتی میرفتی بانک توی راه پسرعموتم سوار کردی رییس بانک در بانک   اینجا شمس اباده که رفتیم تگرگ اومد ناهار نخورده بند و بساطو جمع کردیم و الفرار   ...
3 ارديبهشت 1392

لحظه هایی با طعم نغمه خوش اهنگ صدات

صبح که از خواب بلند میشی اول همه جارو از نظر میگذرونی بعد دهنتو با تعجب باز میکنی بعدش من از تکون خوردنت میفهمم که بیدار شدی میام سراغت و میخندم و سلامت میکنم جواب خندمو میدی ودمر میشی و میگی آآآآ.....آ واین آغاز یه روز تازست که برای من و تو شروع میشه و پر میشه از اوازهایی که میخونی بازم نوشتم اواز میخونی ولی اینکه دوباره مینویسم به این خاطر اینه که این اوازها قطع نمیشه همیشه ادامه داره تا شب هرچی میخوام بیام عکسای خوشگل عیدتو بذارم نمیشه ولی فردا صبح سنگم بیاد از اسمون بیاد اپ میکنم ...
3 ارديبهشت 1392
1